تغییرات زیادی تو خودم احساس میکنم نسبت به قبل.

نوشتن خاطرات و بازدید های وبلاگ واسم مهم نیست.

عاشق سفر شدم. سفر برای یادگرفتن و بزرگ شدن.

حس نادانی عجیبی میکنم. تشنگی زیادی برای گرفتن سوالام تو وجودمه. یه اقیانوس دانایی نیاز دارم. حس میکنم خیلی ناقصم. هزارتا چیزم مشکل داره.

هنوز میونم با درسم درست نشده. نمیفهمم باید چیکارش کنم؟ اصلا تهش چی میشه؟ من که درسمو دارم با نیت کار واس امام زمانم میخونمپس دیگه این نفهمیدنا چیه؟.بازم نمیدونم.کلی سوال راجب اینکه تهش چی میشه تو سرم هست. آیا این درس واقعا به اون نتیجه ای منتظرم منتهی میشه؟

از دنیا و زرق و برقش بیزار شدم. خیلی دوست دارم توشمو پر کنمو زودتر وارد حیات ابدیم بشم. فکر کردن به اینه اون ردز بدون شک میاد خیلی آرومم میکنه. 

ته داستان زندگیم با شهادت تموم میشه؟یعنی لیاقتشو دارم؟ دیگه چی میخوام اگه این بشه

به کم اصلا راضی نیستمکاش خدا کاملا منو پاک کنه و بعد مرگم بیاد. حاضرم هر سختی و بیماری رو واس پاک شدن بپذیرم.

واس من که از آیندم خبر ندارم خیلی سخته این افکار.

چقدر ما آدم ها این دنیا رو جدی گرفتیم!

چی واست میمونه مگه. دیدن بعضی آدما مریضم میکنه.

روزایی که خونه ام و بیکارم خیلی خیلی اذیت میشم. آدم واس بیقراری ساخته شده نه واس آروم و ساکن بودن.

کلی حرف دیگه هم هست که نمیدونم بعدا شاید بزنم یا نه.

خیلی ,میکنم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

moraghebat مدرسه شما سفر روانشناسی روزانه دانلود فیلم بیرور تلکـه | ترفند | آموزش خرید اینترنتی سایت مذهبی ذاکریون